واقعا نمیدونم تهش چیه...
اصلا قصدی داره یا اصلا بهش فکر میکنه که بخواد کاری بکنه؟
یعنی واقعا همه چی به پشمشه؟ یا یه جوجه خروسه که میخواد بگه من خیلی گنگم و هیچی برام مهم نیست...
توأم میبینی اینجایی؟ واقعا به پشمم نیست ولی اوکیم!
خب اختر حقیقتا حرفت درست بود که گفتی میتونی خودت بری تجربه کنی ببینی ، که از تک تک حرفا و رفتارای طرف دنبال منظور و ... آیی.
پیامبر چه حسی داشتی راجب اون شب ؟
پیامبر اصلا به اون شب فکر کردی؟
اصلا به حرفایی که من زدم یا حتی سوتیهایی که من دادم فکر کردی؟
اصلا میدونی مفهوم اوکیع چیع؟
تو ذهن تو این یه چیز و تلاش یه طرفه اس؟ اینکه هی من هی من؟
وتوام تو تمام این مدت حتی این ب فکرت نرسید که بخوای بری ببینی من مال کجام :) یا حتی ترم و ...
:)
یعنی واقعا چطور میشع؟
میخوام به این فکر کنم که...
من به خودم افتخار میکنم
بابت ریسک بزرگی که کردم
شجاعتی که به خرج دادم و تمام کارهایی که برای چیزی که میخواستم کردم ....
و خوشحالم
اون روز درسته کلی استرس کشیدم اما خوش گذشت ، خاطره شد، تجربه شد، یه درس خود شناسی شد :)
توروشناسی شد :)
اینکه بعضی جاها اتفاقا خیلی بزرگی
بعضی جاهام هنوز کوچیکی واقعا
خیلی کوچیک
حس کردم این یه تجاوز محضع
چون تو خیلی بچهای :)
کاش این بخش از رفتارت یه جور دیگهای بود
کاش توأم پیگیر بودی
کاش توأم یکم اهمیت میدادی به جای صرفا خندیدن