بهم میگه صبر کن ...
هیچ پیامینده تا آخر امتحانا...
صبر کن...
فقط اگه دیدیش فلان و بیسار...
بحث من همون دیدنشه
نمیتونم...
چون تنها نیست هیچوقت که بشه...
نمیدونم واقعا...
همین دیروز که بخاطرش رفتم و تهشم با اینکه میدونستم اون طرف ایستادع چون تنها بودم نرفتم اون سمتی ... تا اینکه یهویی تو راهرو دیدمش ، چشم تو چشم شدیم و من سریع رومو برگردوندم و از کنارش رد شدم...فا گفت نمیدونس من اونجام که میبینمش ، وقتی رد شدی برگشت ضایع نگات کرد ، و من دیوانه فکر کردم اگه سریع نگامو برگردونم و رد شم منو نمیشناسه:))))
یعنی شناخت ؟
خب به ...
خدایاا
چقدر زندگی سخته...
قشنگ حس میکنم منطقم باید بیاد بالا و نمیاد:)
خب این فرد نسبتا اوکی برخورد کرد ولی صرفا بحث برخورد نیست ، بحث ادامه دادنه
و اینکه حسمیکنم چند وقته که عزت نفس من خدشه دار شده و تمام این کارا شاید به این دلیل باشه :)
پیامبر از تموم بیخیالیات و به یه ور گرفتنات خسته ام ...
کاش متوجه شه که ...
اصلا چیو...
اون اصلا مگه ... اون اصلا مگه...
تمومش کنم؟
یا صبر کنم؟
اگه تا آخر هفته بعد هیچی هیچی ...
تمومش میکنم
امیدوارم این فقط یه حرف نباشه